سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم
و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه
نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروزبرایت در زندگیت افتاد از من تشکر کنی اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
وقتی داشتی اینطرف و آن طرف می دویدی که حاضرشوی،فکر کردم چند دقیقه ای وقت داری تا بایستی و به من بگویی ((ســـــــلام))
اما تو خیلی مشغول بودی.
یک بار منتظر شدی و برای یک ربع کار نداشتی جز آن که روی صندلی بنشینی،بعد دیدمت که از جا پریدی،خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
به امید آن که شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی،اگر نه عیبی ندارد.
می فهمم و هنوز دوستت دارم.روز خوبی داشته باشی.
دوست و دوستدارت خدا!



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/8/9 توسط احمد
قالب وبلاگ