ثروت مند شدن به خاطر نگهداری از پدر
مردی چهار پسر داشت. هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت: «یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟. برادران با خوش حالی نگه داری از پدر را به عهده او گذاشتند و رفتند. پس از مدتی پدر مُرد. شبی پسر در خواب دید که به او می گویند در فلان جا، صد دینار است، برو آن را بردار، اما بدان که در آن خیر و برکتی نیست.پسر سراغ پول ها نرفت. دو شب بعد هم همان خواب ها تکرار شد تا آن که در شب سوم خواب دید که می گویند، در فلان مکان یک درهم است. آن را بردار که پرخیر و برکت است.پسر صبح از خواب برخاست و همان جایی که خواب دیده بود، رفت و یک درهم را برداشت. در راه با آن دو ماهی خرید. هنگامی که شکم آن ها را پاره کرد، در شکم هر کدام یک دُر یافت. یکی از دُرها را به درگاه سلطان برد. پادشاه که از آن خوشش آمده بود، پول زیادی به پسر داد و گفت: «اگر لنگه دیگر آن را بیاوری، پول بیش تری می گیری.پسر دُر دیگر را نیز به قصر شاه برد. سلطان با دیدن دُر به وعده اش عمل کرد و پسر به برکت احترام به پدرش از ثروت مندترین مردان روزگار شد.
پی نوشت(2):
ای بود من از بود تو، پدر جان
دریاترین دریای جود و احسان
دستان گرم تو همیشه بر سر من
ای مظهر سختکوشی و تلاش و ایمان
*پدر عزیزم روزت مبارک *
پی نوشت(1):
میدونی فرق روز پدر با روز مادر چیه ؟ روز مادر طلافروشی ها شلوغ میشه اما روز پدر جوراب فروشی ها . میدونی شباهتشون چیه ؟ پول هر دو از جیب بابا میره
- دست های پر توانت ، همیشه بزرگ ترین حامی زندگی ام بوده . روزت مبارک.
به یاد تمام پدر هایی که امروز در بین ما نیستند اما خاطره ی روز های حضورشان هرگز فراموش نخواهد شد و امروز خوب است که به یاد آن ها هم باشیم: پدرم ، خوب می دانی که همیشه تکیه گاهم بودی و در سایه ات با افتخار به آسمان نگاه می کردم . و طنین صدای دلنشینت تا ابد در گوشم زنگ می زند.
............
He didn"t tell me how to live; he lived, and let me watch him do it . Clarence Budington Kelland
او هیچوقت به من نگفت چه جوری زندگی کنم..بلکه زندگی کرد و اجازه داد که با نظاره کردن او . زندگی کردن را از او بیاموزم...
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در فضیلت این نماز می فرماید:
کسی که این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد.
پس او به آن فرد میگوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی. میّت میپرسد تو کیستی؟ به خدا سوگند که من صورتی زیباتر از تو ندیدهام و کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیدهام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیدهام. آن زیباروی پاسخ میدهد: من ثواب آن نمازی هستم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمدهام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افکند.
شبی که خودخواهی در امواج بلند خداگرایی محو میشود، دستهایت را به سوی آسمان بلند کن و آرزوهایت را یکجا رها کن.
أین الرجبیون؟ لیلة الرغائب آمد. بوستانی بزرگ از رجب المرجب.
امشب ملائکه بر زمین نزول میکنند و تو مختاری که هر چه خواهی آرزویش کنی و خدایت به هر آنچه که میگویی شنواتر از پیش منتظر است.امشب میشود کولهبار دنیا را هر قدر هم سنگین باشد از شانههایت پائین بکشی و دل کوچکت را به بیکران آسمان گره بزنی و طبق طبق آرزو و دعا را رها کنی.لیلة الرغائب؛ شب آرزوها؛ وعدهگاه خدا؛ شبی که آسمانش پر از برق ستارگان است و هر دعایی که آسمان میرود به ستارهای تبدیل میشود و در پهنه آسمان میدرخشد.راه بخشش شاید در نظرت سخت و طولانی باشد اما امشب اگر عاشق شوی، پیاده هم میشود تمام مسیر را بیهیچ سخنی از رنج و کم طاقتی طی کنی.امشب یکی از شبهای چهارگانهای است که درباره احیا و شبزندهداری آن سفارشهای فراوانی شده است.مروری بر اعمال این شب و نیم نگاهی به دعاها و معانی واژههای درد دلت با خدا میارزد به لذت گفتن یک طومار آرزو؛ میارزد به یک دل سیر دعا…
امشب بزرگیات میشود آرزوهایت
اِلهی اَتَرانی ما اَتَیتُکَ اِلاّ مِنْ حَیْثُ الْامال؛ خدایا! مرا ببین! تنها به خاطر آرزوها و امیدهایم به درگاه تو آمدهام.سپاس تو را سزاوار است که پروردگار آرزوهایی. تو تنها کسی هستی که آرزوهایم را بدون حقارت و خاری به درگاهت میبرم و مو به مو شرح میدهم. چون تو به من آموختی که تنها از تو بخواهم و از غیر تو هیچ نخواهم.اکنون در این شب آرزوها، همه آرزوهایم را هر چقدر هم کوچک و حقیر باشد با تو میگویم؛ با تو که مرا به سخره نمیگیری به خاطر آرزوهای کودکانهام.امشب دلم پر میکشد. از یادم نبر و مرا به آرزوهایم برسان تا ایمان و عشقم به تو روزافزون شود.لیلة الرغائب آمد تا دلهای مجذوب را از لابلای همه دلمشغولیها و هیاهوی دنیا به میهمانی خدا ببرد.بیائید شب آرزوها را تا به صبح اجابتش بیدار بمانیم و برای هم دعا کنیم.
پس نوشت:
شب آرزوهاست
باید دری برای مناجات وا شود
تا درد بی دوای گناهم دوا شود
باید کسی که نزد خدا دارد ابرو
وقت سحر به یاد دلم در دعا شود
التماس دعا...
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.
همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش راروی ساعدش نشاند.
شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود،چرا که می توانست درآسمان بالا برود و آنچه را ببیند
که انسان نمی دید.اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.
چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش
نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید.
گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد،تا اینکه ? معجزه! ?
رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.
خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش راکه همراهش
بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید،اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند،
شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود.جام رابرداشت،
خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد
و آبش را بیرون ریخت.چنگیزخان حیوانش را دوست داشت اما می دانست نباید بگذارد کسی به
هیچ شکلی به او بی احترامی کند،
چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک
پرنده ی ساده را مهار کند . این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید جام را برداشت و شروع کرد به پر
کردن آن . یک چشمش را به آب دوخته بود ودیگری را به شاهین.همین که جام پر شدومیخواست
آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد.چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی
شاهین را شکافت.جریان آب خشک شده بودچنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد،
از صخره بالا رفت.تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب
کوچکی است و وسط آن،یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است.
اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه
برگشت.دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
من اومدم تا در گذشت جوان ناکام علی شاهنظری دوست عزیزمون رو به همه تسلیت بگم مخصوصا به مدیر وبلاگ عزیز که یکی از دوستان واقعی خودشون رو از دست دادن واین چند روزه بسیار داغدار هستند..
واقعا دل بزرگی دارد مادری که اجازه به اهدای اعضای بدن فرزندش می دهد
.......
شاید چند روز گذشته بدترین روزهای زندگی در زازران بود
امروز جنازه ی پسری را آوردن که چند روز پیش بر اثر صانحه ی تصادف مرگ مغزی شده بود
همه ی ما او را میشناختیم.علی نامش بود،کمتر از نوزده سال داشت.اما دست تقدیر آزادش نگذاشت
میگن خدا گلچین میکنه حوب ها را ،شاید خدا خود خواهه که یه دونه گل نمیزاره برای ما.
همه دوستش داشتن و از رفتنش غمگین،ما هم...
در ضمن خانواده علی اعضای بدن او را اهدا کردن
علی با رفتنش به چند نفر دیگر کمک کرد
شادی روحش صلوات