دلم يخ ميزندگاهي ، دراين سرماي تنهايي
شبم قنديل ميبندد از اين يخهاي تنهايي
قلم آهسته مي راند بر اين خط بلند ، اما
گمانم ياد مي گيرد ز من انشاي تنهايي . . .