سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

 

 

 



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/3/31 توسط احمد

 

پدر

ثروت مند شدن به خاطر نگهداری از پدر

مردی چهار پسر داشت. هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت: «یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟. برادران با خوش حالی نگه داری از پدر را به عهده او گذاشتند و رفتند. پس از مدتی پدر مُرد. شبی پسر در خواب دید که به او می گویند در فلان جا، صد دینار است، برو آن را بردار، اما بدان که در آن خیر و برکتی نیست.پسر سراغ پول ها نرفت. دو شب بعد هم همان خواب ها تکرار شد تا آن که در شب سوم خواب دید که می گویند، در فلان مکان یک درهم است. آن را بردار که پرخیر و برکت است.پسر صبح از خواب برخاست و همان جایی که خواب دیده بود، رفت و یک درهم را برداشت. در راه با آن دو ماهی خرید. هنگامی که شکم آن ها را پاره کرد، در شکم هر کدام یک دُر یافت. یکی از دُرها را به درگاه سلطان برد. پادشاه که از آن خوشش آمده بود، پول زیادی به پسر داد و گفت: «اگر لنگه دیگر آن را بیاوری، پول بیش تری می گیری.پسر دُر دیگر را نیز به قصر شاه برد. سلطان با دیدن دُر به وعده اش عمل کرد و پسر به برکت احترام به پدرش از ثروت مندترین مردان روزگار شد.

پدر

 پی نوشت(2):

ای بود من از بود تو، پدر جان

دریاترین دریای جود و احسان

دستان گرم تو همیشه بر سر من

ای مظهر سختکوشی و تلاش و ایمان

*پدر عزیزم روزت مبارک  *

 پی نوشت(1):

میدونی فرق روز پدر با روز مادر چیه ؟ روز مادر طلافروشی ها شلوغ میشه اما روز پدر جوراب فروشی ها  . میدونی شباهتشون چیه ؟ پول هر دو از جیب بابا میره

- دست های پر توانت ، همیشه بزرگ ترین حامی زندگی ام بوده . روزت مبارک.

  به یاد تمام پدر هایی که امروز در بین ما نیستند اما خاطره ی روز های حضورشان هرگز فراموش نخواهد شد و امروز خوب است که به یاد آن ها هم باشیم: پدرم ، خوب می دانی که همیشه تکیه گاهم بودی و در سایه ات با افتخار به آسمان نگاه می کردم . و طنین صدای دلنشینت تا ابد در گوشم زنگ می زند.

............

پدر

 He didn"t tell me how to live; he lived, and let me watch him do it  . Clarence Budington Kelland

 او هیچوقت به من نگفت چه جوری زندگی کنم..بلکه زندگی کرد و اجازه داد که با نظاره کردن او . زندگی کردن را از او بیاموزم...



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/3/24 توسط احمد

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در فضیلت این نماز می فرماید:

کسی که این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد.

پس او به آن فرد می‌گوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی. میّت می‌پرسد تو کیستی؟ به خدا سوگند که من صورتی زیباتر از تو ندیده‌ام و کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیده‌ام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیده‌ام. آن زیباروی پاسخ می‌دهد: من ثواب آن نمازی هستم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمده‌ام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افکند.

شبی که خودخواهی در امواج بلند خداگرایی محو می‌شود، دستهایت را به سوی آسمان بلند کن و آرزوهایت را یکجا رها کن.

أین الرجبیون؟ لیلة الرغائب آمد. بوستانی بزرگ از رجب المرجب.

امشب ملائکه بر زمین نزول می‌کنند و تو مختاری که هر چه خواهی آرزویش کنی و خدایت به هر آنچه که می‌گویی شنواتر از پیش منتظر است.امشب می‌شود کوله‌بار دنیا را هر قدر هم سنگین باشد از شانه‌هایت پائین بکشی و دل کوچکت را به بیکران آسمان گره بزنی و طبق طبق آرزو و دعا را رها کنی.لیلة الرغائب؛ شب آرزوها؛ وعده‌گاه خدا؛ شبی که آسمانش پر از برق ستارگان است و هر دعایی که آسمان می‌رود به ستاره‌ای تبدیل می‌شود و در پهنه آسمان می‌درخشد.راه بخشش شاید در نظرت سخت و طولانی باشد اما امشب اگر عاشق شوی، پیاده هم می‌شود تمام مسیر را بی‌هیچ سخنی از رنج و کم طاقتی طی کنی.امشب یکی از شب‌های چهارگانه‌ای است که درباره احیا و شب‌زنده‌داری آن سفارش‌های فراوانی شده است.مروری بر اعمال این شب و نیم نگاهی به دعاها و معانی واژه‌های درد دلت با خدا می‌ارزد به لذت گفتن یک طومار آرزو؛ می‌ارزد به یک دل سیر دعا…

امشب بزرگی‌ات می‌شود آرزوهایت

اِلهی اَتَرانی ما اَتَیتُکَ اِلاّ مِنْ حَیْثُ الْامال؛ خدایا! مرا ببین! تنها به خاطر آرزوها و امیدهایم به درگاه تو آمده‌ام.سپاس تو را سزاوار است که پروردگار آرزوهایی. تو تنها کسی هستی که آرزوهایم را بدون حقارت و خاری به درگاهت می‌برم و مو به مو شرح می‌دهم. چون تو به من آموختی که تنها از تو بخواهم و از غیر تو هیچ نخواهم.اکنون در این شب آرزوها، همه آرزوهایم را هر چقدر هم کوچک و حقیر باشد با تو می‌گویم؛ با تو که مرا به سخره نمی‌گیری به خاطر آرزوهای کودکانه‌ام.امشب دلم پر می‌کشد. از یادم نبر و مرا به آرزوهایم برسان تا ایمان و عشقم به تو روزافزون شود.لیلة الرغائب آمد تا دل‌های مجذوب را از لابلای همه دلمشغولی‌ها و هیاهوی دنیا به میهمانی خدا ببرد.بیائید شب آرزوها را تا به صبح اجابتش بیدار بمانیم و برای هم دعا کنیم.

پس نوشت:

شب آرزوهاست

باید دری برای مناجات وا شود

تا درد بی دوای گناهم دوا شود

باید کسی که نزد خدا دارد ابرو

وقت سحر به یاد دلم در دعا شود

التماس دعا...



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/3/19 توسط احمد

 

zazeroon

دزدی وارد کلبه فقیرانه عارفی شد. این کلبه درخارج شهر واقع شده بود عارف بیدار بود. او جز یک پتو چیزی نداشت.او شب‌ها نیمی از پتو را زیر خود می‌انداخت ونیمی دیگر را روی خود می‌کشید روزها نیز بدن برهنه خویش را با آن می‌پوشاند.عارف پیر دزد را دید و چشمان خود را بست، مبادا دزد را شرمنده کرده باشد.آن دزد راهی دراز را آمده بود، به امید آن که چیزی نصیبش شود. او باید در فقری شدید بوده باشد، زیرا به خانه محقرانه این پیر عارف زده بود.عارف پتو را بر سر کشید و برای حال زار آن دزد و نداری خویش گریست. "خدایا چیزی در خانه من نیست و این دزد بینوا با دست خالی و نا امید از این جا خواهد رفت. اگر او دو سه روز پیش مرا از تصمیم خویش باخبر ساخته بود، می‌رفتم، پولی قرض می‌گرفتم، و برای این مردک بینوا روی تاقچه می‌گذاشتم".آن عارف فرزانه نگران نبود که دزد اموال او را خواهد برد؛ او نگران بود که چیزی در خور ندارد تا نصیب دزد شود و او را خوشحال کند.داخل خانه عارف تاریک بود. پیرمرد شمعی روشن کرد تا دزد بتواند در پرتو آن زمین نخورد و خانه را بهتر وارسی کند.استاد شمع را برد تا روی تاقچه بگذارد که ناگهان با دزد چهره به چهره برخورد کرد دزد بسیار ترسیده بود. او می‌دانست که این مرد مورد اعتماد اهالی شهر است بنابراین اگر به مردم موضوع دزدی او را بگوید همه باور خواهند کرد.اما آن پیر عارف گفت: نترس آمده‌ام تا کمکت کنم داخل خانه تاریک است . وانگهی من سی سال است که در این خانه زندگی می‌کنم و هنوز هیچ چیز در آن پیدا نکرده‌ام بیا با هم بگردیم اگر چیزی پیدا کردیم پنجاه پنجاه تقسیمش می‌کنیم.البته اگر تو راضی باشی. اگر هم خواستی می‌تونی همه‌اش را برداری زیرا من سال‌ها گشته‌ام و چیزی پیدا نکرده‌ام. پس همه آن مال تو. بالاخره یابنده تو بودی.دل دزد نرم شد. استاد نه او را تحقیر کرد نه سرزنش.دزد گفت: مرا ببخشید استاد. نمی‌دانستم که این خانه شماست وگرنه جسارت نمی‌کردم.عارف گفت: اما درست نیست که دست خالی از این جا بروی. من یک پتو دارم هوا دارد سرد می‌شود لطف کن و این پتو را از من قبول کن.استاد پتو را به دزد داد. دزد از این که می‌دید در آن خانه چیزی جز پتو وجود ندارد شگفت زده شد سعی کرد استاد را متقاعد کند تا پتو را نزد خود نگه دارد.استاد گفت: احساسات مرا بیش از این جریحه دار نکن. دفعه دیگر پیش از این که به من سری بزنی مرا خبر کن. اگر به چیزی خاص هم نیاز داشتی بگو تا همان را برایت آماده کنم تو مرا غافلگیر و شرمنده کردی. می‌دانم که این پتوی کهنه ارزشی ندارد اما دلم نمی‌آید تو را بادست خالی روانه کنم لطف کن و آن را از من بپذیر. تا ابد ممنون تو خواهم بود.دزد گیج شده بود او نمی‌دانست چه کار کند. تاکنون به چنین آدمی برخورد نکرده بود. خم شد پاهای استاد را بوسید پتو را تا کرد و بیرون رفت.او وزیر و وکیل و فرماندار دیده بود ولی انسان ندیده بود.پیش از آن که دزد از خانه بیرون رود استاد صدایش کرد و گفت: فراموش نکن که امشب مرا خوشحال کردی من همه عمرم را مثل یک گدا زندگی کرده‌ام. من چون چیزی نداشتم از لذت بخشیدن نیز محروم بوده‌ام اما امشب تو به من لذت بخشیدن را چشاندی ممنونم.هوا سرد شده بود. استاد می‌لرزید.

استاد نشست وشعری سرود:

دلی دارم خواهان بخشیدن به همه چیز

اما دستانی دارم به غایت تهی

کسی به قصد تاراج سرمایه‌ام آمده بود

خانه خالی بود و او بادلی شکسته باز گشت.

ای ماه کاش امشب از آن من بودی، تو را به دزد خانه‌ام می‌بخشیدم.



نوشته شده در تاریخ شنبه 90/3/7 توسط احمد

 

مادر

حکایت سپیده

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد  .

بهار زندگی

مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.

زیباترین ستاره سپاس

مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی، اینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش. مادرم، در گرامی داشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از ما، بر آسمان پرمهرت می آویزیم. روزت مبارک باد.

چلچراغ محبت

مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است. لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو می ساید. مادر، روزت مبارک باد.

مادر، کانون عشق

مادر، کانون عاطفه و مهر است و ظرفیت و شکیب کمتری برای تحمل ناگواری ها دارد، لطافت طبعش و ضعف طبیعی او از یک سو، و ناتوانی های فرساینده ای که از به دنیا آوردن فرزند و دیگر رنج ها در او پدید آمده است از سوی دیگر، او را به شدت ناتوان می کند. بی شک او شایسته تکریم، نوازش، عطوفت و خدمت است.

غزل لطیف روزگار

ای مادر عزیز، تو بهترین گل واژه هستی، هستی؛ تو غزل لطیف روزگاری؛ تو دیوان محبت هایی؛ تو سرود جویباری؛ تو اقیانوس عشقی؛ تو دفتر رنج های نامکتوبی. اکنون که من از تو هستی یافته ام جانم فدایت باد!

مادر همه مادرها

اینم پیامکهایی درمورد روز مادر

***به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر روزت مبارک***. دوستت دارم  100000000000 بوس

 خدا می خواست همه جا جلوه کند، مادر را آفرید

شعری درمورد مادر

مادر بی تو چه کنم

   مادر بی تو با این دنیا چه کنم

مادر بی تو با این خاطرات چه کنم

مادر بی تو با این اشک ها چه کنم

مادربی تو با این غم هام چه کنم

مادر بی تو با این تنهایی چه کنم

مادر بی تو با این روزگار چه کنم

مادر بی تو با این زندگی چه کنم

مادر بی تو بااین دلم چه کنم

مادر بی تو با این دلواپسیم چه کنم

مادر بی تو با این دلتنگیم چه کنم

مادر بی تو چه کنم

بهترین جمله درمورد مادر

بهترین جمله ای که می شه در مورد مادر گفت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تک فرشته عالم هستی .

اینم یه نوع مادر است دیگه.............

...................................................................................................................................................................... 

بعد از این همه حرف زدن و نوشتن روز زن را به همه مادرها و زن های دنیا و بخصوص مادر خودم تبریک میگم



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/3/2 توسط احمد
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
قالب وبلاگ